گالری رویاهای من

به آغوش می کشم کودک درونم را

جنون در سرش حکم انسان است

هی پرسه میزند در خیال شبانه

جز جنون هیچ در خیالش نیست

معین کریمی - بداهه

جهت نمایش در سایز اصلی آن را ذخیره کنید

با تو عهد بستم

این لبخند هر شب را

تا غروب فردا

این تپش قلبم را

معین کریمی

جهت نمایش در سایز اصلی آن را ذخیره کنید

یک تایپوگرافی دیگر در ادامه مطلب...

عشق درد بی درمانیست...

که هر شب به جانم می افتد...

معین کریمی

بارون نمناکُ چشمای غمناکُ
بی تو چه باید کرد
دستای سردُ لحظه ی پر دردُ
بی تو چه باید کرد
عکسای رو میزو یک قهوه ی سردو
بی تو چه باید کرد
سیگار تو دستُ شبهای ممتدُ
بی تو چه باید کرد
آهنگ رو تکرار بغض پر از آوار
بی تو چه باید کرد
سوزی که جا مومنده رو قلب متروکم
خودت بگو اینبار بی تو چه باید کرد
عطر خوش موهات هنوزم اینجاست
این مستی هر شب با یک بغل رویا
بگو که بعد از تو
دیگر چه باید کرد
خونه ی بی روحُ سازی که شکسته
چشم به راه مانده با قلبی یخ زده
بگو چه باید کرد
بگو چه باید کرد




معین کریمی - زمستان 96

دوباره خزون رفتنت را خواب دیدم

دوباره نقش تصویر تو را بر دل این خانه کشیدم

دوباره صدایت زدم، پاسخی ندیدم...

تا که از خواب پریدم، جز تنهایی خویش هیچ ندیدم

معین کریمی - آذر 97 - بداهه

امروز روز میلاد من در من است

آمده ام هیچ و پوچ دنیای خود را

قلم زنم بر دفتر خویش

آمده ام دفتر بی برگی روبه رویم

و آینه ای که گم کرده من را در خود

امروز روز تغییر من در من است

آمده ام کفش آهنی به پا دارم

من دنیای دیروز خود را بر دوش دارم

لابه لای خاطرات خاک گرفته

آمده ام دنیای جدید آغاز کنم

97/9/9  روز تولدم

معین کریمی

جهت نمایش در سایز اصلی آن را ذخیره کنید

دل بریدی جانا
دل بریدن حق است؟

بگو حضرت عشق...
بی وفایی حق است؟

این جدایی حق است؟
این تجرد حق است؟

دوری از عشق توو
دوری از عشق منو

این غریبی حق است؟
دل شکستن حق است؟

پ.ن: تجرد = تنهایی و گوشه گیری

معین کریمی - حق است؟ - آبان 97

جهت مشاهده در سایز اصلی آن را ذخیره کنید

در کنارت عشق را تجربه کردم

عشق را برایم بخش کردی و گفتی:

عاشق

شوق

قدم های

دو نفره در پاییز است...

معین کریمی - عشق پاییزی - آبان 97

جهت نمایش در سایز اصلی آن را ذخیره کنید

واژه گانم ته کشیدست

شعری در سر ندارم

خواستم از تو بگویم

قلمی به دفتر زدم

تا که توصیفت کنم

دیدم در وصف تو

واژه ها اثر ندارد...

معین کریمی

آخر کار خودش را کرد

همانگونه که گفته بود

مرا از یاد برد آخر ولی من بجز او

تمام هستیم را بردم از یاد

او باران را دیده بود

می دانست رفتن در آن شب بارانی

چه پاییز تلخی را بر دلم می نشاند

آنطور که او رفت بعید می دانم آخرین باران را یادش باشد

ولی من هر روز و هر شب

با این باران پاییزی زندگی می کنم 

تابستان ۹۶ - معین کریمی

این شب به سحر رسید بازم

چشمان من هرگز نرفت به خواب بازم

معین کریمی

وقتی چشاتو دیدم
عشقُ درش فهمیدم

چشات چه برقی داره
منو نگه می داره

کجا از اینجا بهتر
نگات از همه بهتر

مست نگاهت شدم
درگیر دنیات شدم

ادامه ی شعر در ادامه مطلب...

جهت نمایش در سایز اصلی آن را ذخیره کنید

سرم تیر میکشد

خاطراتت...

بی تو مرا محاصره کردند

معین کریمی